اعتراف میکنم واسه مصاحبه ی دانشگاه رفته بودم ، یاروگفت اصول دین روبگو منم شروع کردم به خوندن :
اصول دین پنج بود، دانستنش گنج بود ...
****************************************
اعتراف میکنم ی5 بار اتو کشیدن موهام یک ساعت طول کشید چون موهام بلند بود ، بعداز کلی کیف کردن واحساس رضایت ،دیدم اتو موم خاموشه ..!!
****************************************
اعتراف میکنم کوچیک که بودم توسالن وقتی کسی نبود عینهو دیوونه ها شروع میکردم به رقصیدن...
بعد یهویی یادم میومد که خدا داره نگام میکنه ، خجالت میکشیدم میرفتم یه گوشه مینشستم ..!!
********************************************
اعتراف میکنم یه بار باچند تا ازبچه ها قرارگذاشتیم بریم دم در کلاس یکی ازبچه ها اذیتش کنیم ، واسه همین یه لقمه جور کردیم رفتیم در کلاسشون(حالا تصورکنید توکلاس پردختر)رفتیم در زدیم گفتیم ببخشید استاد آقای فلانی تواین کلاسن؟؟؟استاد گف بله ایشون ته کلاس هستند، ماهم گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه گفت این لقمه رو بدیم بهش،غذانخورده، ینی میتونم بگم کلاس ترکید
******************************************
کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو مینوشتم به ذهنم رسید ماتوزبان عامیانه میگیم بارون اما کتابیش باران پس صابون هم لابد صابان اصلش،
ازاین نبوغ خودم خرکیف شدم همه مشقامو صابان نوشتم!!!!فرداش معلممون نبوغمو به شدت برد زیرسوال!!!!!!!!
******************************************
اعتراف میکنم سوم دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم نخونده بودم بعدازامتحان توشلوغی برگمو گذاشتم توکیفم!!هفته ی بعد دبیرمون کلی معذرت خواست گفت برگه ی شمارو گم کردم پیدا میکنم میارم !!!!!!!!!!
******************************************
منبع:اعترافهای تکان دهنده طنز